نوشته شده توسط : عرفان*فاطمه

 

مرادرياب...

 

از پشت شيشه هاي بزرگ دلتنگي گريه ميكنم و آرزو ميكنم

 

 كه كاش براي يك لحظه فقط يك لحظه آغوش گرمت را احساس كنم

 

ميخواهم سر روي شانه هاي مهربانت بگذارم تا ديگر از گريه گم نشوم

 

تو مرا به ديار محبتها بردي و صادقانه دوستم داشتي

 

پس بيا و باز در اين راه تلاش كن اگر طاقت اشكهايم را نداري

 

در راه عشقي پاک تر و صادقانه تر  ، زيرا كه من و تو ما شده ايم

 

پس نگذار زمانه ی بيرحم دلهايي را كه ز هم جدا نشدني است را به درد آورد

 

دلم را به تو دادم و كليدش را به سوي آسمان خوشبختي ها روانه كردم

 

چه شبها كه تا سحر به يادت با گونه هاي خيس از دلتنگي به سر بردم

 

چه روزها با خاطراتت نفس كشيدم

 

پس تو اي سخاوت آسماني من

 

مرا درياب كه ديوانه وار دوستت دارم





:: بازدید از این مطلب : 115
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 / 12 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست